۱۳۹۰ فروردین ۲, سه‌شنبه

منِ جدید


دچار مرضی شده ام که همیشه ازش بیزار بودم!تظاهر!اینکه وانمود کنم از دیدن خیلی ها در سال جدید خوشحال شده ام،اینکه دلم تنگ شده بوده،اینکه امیدوارم صد سالش به از این سالهای قزمیتی باشد که در گذر است و غیره!تقریباً از دیدن هیچ کس خوشحال نمی شوم و مطمئنم برعکسش هم صادق است!کسی که در طول یک سال خیک نجنبانده ام که بروم ببینمش-شب عید و غیر عید ندارد-یعنی نمی خواسته ام ونمی خواهم و نخواهم خواست که ببینمش و 3 بار لپش را ماچ کنم.تنها کسانی که یک زمانی از دیدنشان خوشحال می شدم،دیگر نیستند.باید توی سوراخ سنبه های خانه ی این آدمهای جفنگ دنبالشان بگردم!نبودنِ تنها کسانی که توانسته بودی دوستشان بداری گند است،اما یادت می اندازد که اگر الآن نسبت به هیچ کسی چیزی احساس نمی کنی مشکل آنها هم هست.لابد به اندازه ی کافی دیدنی نیستند!شنیدنی اند،آن هم ماهی یک بار از پشت تلفن...
پس نویس:عید دیدنی دیشب استثنا بود:D

هیچ نظری موجود نیست: